حکایتی از زهد آیت الله نخودکی

حکایتی از زهد آیت الله نخودکی

 


 

 مرد الهی با آن که به عبادت، مجاهدت، ریاضت، زیارت و اعتکاف در مکان‏های مقدس، سخت مداومت و مراقبت داشت، ولی خود می‏فرمود: «روح همه این اعمال خدمت خالصانه به سادات و فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها است و بدون آن، این‏گونه اعمال، چون جسمی بی جان است و اثری ندارد.

 


 

 

آیت الله نخودکی

مردان خدا پرده‏های پندار دریده‏اند و در همه عالم، تنها طلعت دل‏آرای یار را دیده‏اند. آن بیداردلان، گرد هستی را از خود افشانده‏اند و بانشان بی نشانی به کوی بی‏نشان دوست ره برده‏اند. مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی(1)، از بی نشانان پاک و رها شده از زندان خاک است. پیر روشن ضمیری که آسمانیان او را بهتر از زمینیان می‏شناختند. بزرگ مردی که علم را با عمل و بندگی حق را با خدمت به خلق، همراه ساخته بود. آن عالم پارسا در سال 1279ق. در اصفهان دیده به جهان گشود. زبان و ادبیات عرب را در این شهر فراگرفت و از درس فقه و فلسفه عالم عامل، مرحوم آخوند ملامحمد کاشی، بهره‏های فراوانی برد. فلسفه و حکمت را از مرحوم جهانگیرخان قشقایی آموخت؛ سپس برای تکمیل معارف دینی روانه نجف اشرف گردید و از خرمن دانش مرحوم حاج سید محمد فشارکی و مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری توشه‏ها اندوخت. استاد او در اخلاق و تزکیه نفس، مرحوم حاج محمد صادق تخت‏پولادی بود که از هفت سالگی تحت تربیت و مراقبت آن مرد خدا قرار گرفت. در سال 1327 ه.ق، مجاور بارگاه ملکوتی حضرت رضاعلیه‏السلام گردید و تا پایان عمر با برکتش در آن جا اقامت گزید.

آن مرد الهی با آن که به عبادت، مجاهدت، ریاضت، زیارت و اعتکاف در مکان‏های مقدس، سخت مداومت و مراقبت داشت، ولی خود می‏فرمود: «روح همه این اعمال خدمت خالصانه به سادات و فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها است و بدون آن، این‏گونه اعمال، چون جسمی بی جان است و اثری ندارد.

سادات را بسیار گرامی و محترم شمار و هر چه داری در راه ایشان صرف کن و از فقر و درویشی در این کار پروا نما

 

آن عالم ربانی و عارف صمدانی در واپسین دم زندگی‏اش، پسرش را چنین وصیت و سفارش می‏نمود:

1- نمازهای یومیه خود را در اول وقت آنها به جای آر.

2- در انجام نیازهای مردم، هر قدر که می‏توانی بکوش و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست؛ زیرا اگر بنده خدا در راه حق گامی بردارد، خداوند نیز او را یاری خواهد کرد.

3- سادات را بسیار گرامی و محترم شمار و هر چه داری در راه ایشان صرف کن و از فقر و درویشی در این کار پروا نما.

4- از سحرخیزی و نماز شب غفلت مکن و تقوا و پرهیز را پیشه خود ساز.

سرانجام در ماه شعبان 1361 ق. خورشید روح آن شیفته حق، در افق مغرب زندگانی غروب کرد و روان پاکش به عالم قدس و بقا پر کشید.

بدن پاکش بنابر وصیت خودش در آستانه یکی از درهای ورودی حرم مطهر رضوی علیه‏السلام به خاک سپرده شد تا بوسه‏گاه کف پای زائران آن امام همام باشد.

از مرحوم حاج شیخ حسنعلی، حکایت‏های فراوان و عجیبی نقل شده که بیان‏گر جایگاه رفیع و عظمت روحی و معنوی اوست. داستان زیر نمونه‏ای از آن ها است:

نخودكی

شبی از شب‏های زمستان بود. آسمان دامن سخاوتش را گشوده بود و دانه‏های سفید برف را به نشانه پاک‏دلی و صفا، دامن‏دامن نثار زمین می‏کرد و رحمت و مهربانی برای زمینیان به ارمغان می‏آورد. صدای گام‏های سنگین مردی سبک‏بال که از پله‏های پشت‏بام حرم قدسی امام رضاعلیه‏السلام بالا می‏آمد، به گوش می‏رسید. پله‏ها را یکی یکی پشت سر گذاشت و به پشت‏بامی که بام دنیا، بلکه بام ملک و ملکوت بود، قدم گذاشت. سجاده‏اش را کنار گنبد زرد رضا علیه‏السلام ـ که قبله اهل دل و مطاف کروبیان بود ـ گشود. گرمی یاد دوست، زمستان سرد را در نظرش بهاری دل‏انگیز و برف روی پشت‏بام را مخملی نرم و سفید ساخته بود. حرارت درونش، سوزش سرما را از یادش برده بود و لطافت روحش، سختی و زمختی زمین را. از گنبد زرین رضوی‏علیه‏السلام دو شعاع نور از توحید و ولایت تا کهکشان پرتو افشانی می‏کرد و در بی کران‏ها به هم می‏پیوست. او آماده نماز شد. عظمت حق، قلب و اعضایش را خاضع ساخته بود و خود را یک‏سره در برابر وجودی بی کران و بی انتها می‏دید. در هیچ چیز، جز او نشانه‏ای از هستی نمی‏یافت. دو شستش با زبان حق‏گویش با هم به حرکت درآمدند و بانگ تکبیر رسا و کوبنده‏اش، جز دوست همه چیز را پشت سر انداخت. سوار بر زورق حمد و سوره، بر اقیانوس آرام اسم وصفت و ذات حق به حرکت در آمد تا سرانجام جلال و شکوه حق او را به کرنش و رکوع واداشت؛ خم شد وبه رکوع رفت. آن مرد، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی بود.

خادمی که مسئول بام حرم مطهر بود، می‏گوید: آن شب برای بستن در پشت بام از پله‏ها بالا رفتم. مرحوم حاج شیخ حسنعلی را بالای بام و در کنار گنبد مشغول نماز و در حال رکوع دیدم. رکوعش طولانی شد. چند بار رفتم و برگشتم؛ ولی او همچنان در حال رکوع بود. طبق دستور سپس در بام را بستم و پایین آمدم و به خانه رفتم. آسمان آن شب بغضش ترکید و سفره دلش را حسابی خالی کرد و سینه زمین را از برف سنگین ساخت. سحرهنگام به حرم برگشتم. نگران جناب شیخ بودم و با عجله از پله‏های بام بالا رفتم و راز سجده فرشتگان بر آدم و اوج دل‏دادگی و عشق و پاک‏بازی و معنای عبادت و تعظیم و رکوع را به تماشا نشستم. دیدم شیخ حسنعلی در همان رکوع آغاز شب است و پشت ایشان با سطح برف برابر. برف نیز از چنین معراجی سرخوش بود واز این که همراه با جناب شیخ و بر پشت او به قرب حق و بارگاه ربوبی راه یافته بود، به خود می‏بالید.3 

 

پی‏نوشت ها :

1.چون ایشان مدتی در روستای «نخودک» در اطراف مشهد مقدس سکونت داشت، به «نخودکی» معروف شد.

2.ر.ک: علی مقدادی اصفهانی، نشان از بی نشان‏ها، ص 14 ـ 44.

3.برگرفته از حکایت 74 از کتاب نشان از بی نشان‏ها ،ص 85.

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 5 شهريور 1394 | 16:57 | نویسنده : امیر کاظمی |
.: Weblog Themes By RoozGozar.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس